- بی مغزی(مَ)
پوکی. تهی میانی. کاواکی. پوچی:
تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ.
مولوی.
مخور صائب فریب فضل از عمامۀ زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.
صائب.
و رجوع به بی مغز شود.
تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ.
مولوی.
مخور صائب فریب فضل از عمامۀ زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.
صائب.
و رجوع به بی مغز شود.
